|
|
|
|||
|
خدایا! میدانستی که قرار است به زمینت قدم بگذاریم،بخوریم ،بیاشامیم و نافرمانی کنیم! سال های گذشته شاهد ناسپاسی فراوان ما بودی... و هرگز نعمتت را از حیاتمان دریغ نکردی! روزهای روشن و شبهای تاریک را به گوش رسمان فرستادی و دستهای حوادث را بر شانه ی خواب ما گذاشتی ،اما بیدار نشدیم! زبان سپاس را نیاموختیم و اگر می آموختیم اراده ی سپاس نداشتیم! نافرمانی کردیم و روزیمان را افزودی! وعده ها را دانستیم و باور نکردیم...
|
||||
|
|
|
|||
|
روزی در جایی از این عالم که... همه ی آفریده هایت بودند و نشانی از من نبود در خلوتی از بند دنیا خسی بودم نشسته بر حاشیه ی آفتابت و کسی بودم رها از هر چه پروانه بودن. وقتی اشاره ی هستی ام بر آستان کرامتت نازل شد گام به گام ،آرام رویش دانه ی زیستنم را اجازه فرمودی و پیش از آنکه اراده ای داشته باشم طعم حیات را چشیدم رسیدم به حریمی که از آن به تجربه و کمالم آوردی.
|
||||
|
|
|
|||
|
مهربانم!
صدایت را شنیدم... دیوانه ی صدایت شده ام،آنگونه که با هر صدایی پنجره هایم را گوش تا گوش باز می کنم. و اشتیاقم را در کوچه های رو به تو صف می بندم. مدتها از تو دور بوده ام و با صدایت غریبه... اما حالا هر روز انتظار می کشم تا پشت سر خورشید ،صدای اذان ،اشتیاقم را پر دهـــــد... کوچه ها چقدر بوی باران می دهد و من چقدر رویش را در برگهایم حس می کنم. صدایت در من جوانه زده است... کوچه ها گوش می شوند تا انعکاس صدایت را در جوانه هایم به تماشا بنشینند. الهی العفو التماس دعا
|
||||
|
|
|
|||
|
روزها از پی هم می آیند و می روند ومرا به آن روز موعود نزدیکتر می کنند . اضطراب ودلواپسی تمام لحظه هایم را پر می کند . وقتی به آن فکر می کنم همه چیز در هاله ای از ابهام وتردید پنهان می شود . گمان محالی است آمدن به کوی تو .می دانم این چشمها لایق نگریستن به آن شکوه و عظمت اهورایی نیست. می ترسم ...می ترسم ....من بیایم و تو از من روی برگردانی . می ترسم این ناباوری واین انتظار روشنایی چشمانم را به تاریکی بنشاند . می ترسم این انتظار به یاس وناامیدی منجر شود.حتی اگر مرا از خود برانی شکوه نمی کنم .تو بزرگی ومن هیچ...هیچ.... الهی العفو
|
||||
|
|
|
|||
|
کاش می شد بی کسی را چاره کرد
|
||||
|
|
|
|||
|
دلم می خواهد بنشینم و بر روزگاری که از دست داده ام گریه کنم . دلم می خواهد این دو ابر برادر که بر بالای گونه هایم نشسته اند ، بر تک تک لحظه های سپیدی که به نقطه های تاریک تردید آلودمشان گریه کنند. . دلم می خواهد بنشینم و صفحه ی سپید خیالم را بدست مداد رنگین کمان یقین بسپارم.. مدتهاست که حریر نگاه فرشته هایت را صاعقه ی تردید طوفانی کرده است. آینه ی هستی ام را نگاه کردم و تصویر شکسته ی روزهایم را دیدم... حالا نمی شنوم که چه فکر میکردم! مسیرم از مقصد مهربانیت دور مانده است. جاده ی روز های پیش رو را غبار گرفته آنگونه که خانه ی توبه را نمی بینم!
|
||||
|
|
|
|||
|
تو مرا از یاد نمی بری
نمی توانم از پشت لایه های تیره و روشن تو را ببینم. سالهاست از تو دور افتاده ام و گاهی پیدا و پنهان دلم برای تو تنگ میشود. گاهی در خلوت صدایت میکنم و با همه ی امیدم می خوانمت. وقتی من فراموشت میکنم تو مرا از یاد نمی بری. همین امید است که مرا از تو دور می کند. مدام فراموشت کرده ام،و تو باز هم مدام از گوشه و کنار زندگی بیادم آوردی که با منی.
|
||||
|
|
|
|||
|
همه می پرسند
|
||||
|
|
|
|||
|
آسمان را بنگر ،که هنوز ،بعد صدها شب و روز همه را با هم و با عشق بچیین مثل ان روز نخست
|
||||
|
|
|
|||
|
آبشار پونه زار یکی از زیبایی های بکر استان اصفهان واقع در شهرستان فریدون شهر می باشد .وقتی از مسیر پر پیچ وخم کوهستانهای زاگرس می گذریم در کنار یک جاده ی خاکی تابلوی چشمه پونه زار نمایان می شود .ازمحل پارک اتومبیل ها (در بالای کوه ) به عمق دره که نگاه می کنیم جز سرسبزی مختصر چیزی به چشم نمی آید .اما پس از طی یکی ،دو کیلو متر پیاده روی به سمت دره وگذر از صخره ها ونیز عبور از تونل سبز درختان زرشک وحشی به ناگاه چشم انداز بسیار جذاب آبشار وچشمه ها در مقابل دیدگانمان نمایان می شود .این تصویر آنقدر زیبا وحیرت انگیز است که برای لحظاتی مات و مبهوت، مسحور این خلقت بی همتای الهی می شویم .گویی دست قهار نقاش طبیعت تابلوی خیال انگیزی را ترسیم نموده وبه نمایش گذاشته است.چشمه سار های فراوان از زیر صخره های سست در سراشیبی دامنه ی کوه به سمت پایین در جریان است . که پس از طی مسیری بر قسمت مسطح کوه وپیوستن به یکدیگر به ناگاه به عمق دره سرازیر شده و آبشار پونه زار را پدید می آورد .اینجا فضا مملو ازعطر دل انگیز پونه ها ست .
|
||||